مشرق - حجتالاسلام محمدحسن وکیلی از استادان حوزه علمیه مشهد و منتقد مکتب تفکیک، یادداشت پنجم خود را در پاسخ به یادداشت انتقادی مهدی نصیری مدیر فصلنامه اعتقادی ـ معرفتی سمات، قلمی کرد.
این یادداشت که در اختیار مشرق قرار گرفته است در پی میآید:
(یادداشت های اول ، دوم ، سوم و چهارم وی را از اینجا بخوانید)بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّیالله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین
در یادداشتهای پیشین موارد بسیاری از اشتباهات تاریخی برادر محترم جناب آقای مهدی نصیری عرض شد. نگارنده در این یادداشت نیز به بررسی برخی دیگر از این اشتباهات میپردازد.
تصوف عالمان شیعه
آقای نصیری نوشتار انتقادی خود را با نسبت دادن این بنده به دفاع از تصوف و با این عبارات آغاز کرده بودند:
«دفاع از تصوف
فصلنامه سمات در شماره پنجم خود به نقد سخنانی از آقای وکیلی پرداخت که در یکی از دانشگاههای اصفهان با محتوای صوفی جلوه دادن تشیع و در واقع آلوده کردن دامن مکتب اهل بیت علیهمالسلام به طرفداری و بلکه یگانگی با این مسلک منحرف و در چند دهه اخیر استعماری ایراد کرده بود. و این در حالی است که به گفته محدّث بزرگ شیخ حر عاملی: «همه شیعیان دوازده امامی بر ترک نسبت صوفی و پرهیز از آن اتفاق نظر دارند و آن گونه که از تحقیق و بررسی کتب روایی و رجال و اخبار سماعی به دست میآید، از عصر ائمه و بعد از آن دوران تاکنون هیچ یک از شیعیان در سلک صوفی گری قرار نداشتهاند بلکه در کتب شیعه و سخنان ائمه هر کجا از تصوف و صوفیان یاد شده همراه با مذمت و نکوهش آنان بوده است.»
نقد و بررسی/ کیفیت ارتباط الفاظ با معانی
پیش از بررسی این سخن بیان مقدّمهای ضروری است:
یکی از مباحثی که در ادبیات و اصول و زبانشناسی مورد بررسی قرار میگیرد، کیفیت ارتباط الفاظ با معانی است.
از جمله مسائل مربوط به این حوزه، جابجائی و انتقال الفاظ از معنائی به معنای دیگر است. بسیاری از الفاظ در یک دوره زمانی دارای معنائی خاص میباشند و تحت تأثیر تحولات اجتماعی یا عوامل دیگر تدریجاً معنای خود را از دست داده و معنائی جدید مییابند.
معمولاً هرچه در یک جامعه تحولات اجتماعی پیرامون معنای یک لفظ سریعتر باشد، این اتفاق بیشتر پدید میآید. در چند دهه معاصر الفاظ بسیاری را از این دست میتوان نشان داد که همراه با تحولات تاریخی، معنایشان متحوّل شده است و گاه معنای جدید فاصلهای بس زیاد با معنای اوّل یافته است؛ الفاظی مانند روشنفکر، راست، چپ، اصولگرا، روحانی، استعمار و ... نمونههائی است که در ادبیات سده اخیر این دست تحولات معنائی را تجربه کرده است.
در فهمیدن متونی که اینگونه کلمات در آن به کار رفته است، توجّه به تاریخچه معنائی کلمه و شرائط زمانی استعمال آن بسیار ضروری است و گرنه انسان گاهی معنائی کاملاً معکوس برداشت مینماید.
کلمه «تصوّف» و «صوفی» چون دائماً با فرهنگ و جامعه اسلامی آمیخته بوده در طی قرون گذشته تحولات معنائی فراوانی را پشت سر گذاشته و در هر عصری به معنائی خاص استفاده شده است.
همین تغییرات معنائی راه سوء استفاده و سوء برداشت را بر گروه زیادی هموار نموده و تحلیلهای تاریخی اشتباهی ارائه نمودهاند.
نگارنده اکنون در مقام بیان سیر کامل تحولات این کلمه نیست و فقط به گوشهای از آن که به قرون هفتم تا یازدهم و نیز دوره معاصر مربوط است اشارهای مینمایم تا سوء برداشت جناب آقای نصیری و بسیاری از مخالفان عرفان، روشن شود.
تصوّف در جهان اسلام در قرون اولیّه بیشتر در قالب یک مکتب رفتاری و با چهرهای فرهنگی حاضر بوده است. مکتبی که طیف وسیعی از اهل تسنّن را در خود جای داده و به اعتقاد ما شخصیتهای برجستهای از شیعه را نیز شامل میشد. (این قسمت، یادداشتی جداگانه میطلبد).
نقطه مشترک تمام گرایشهای صوفیانه نوعی دنیاگریزی و زهد بوده که در کنار آن گاهی آموزههای معرفتی خاصی نیز وجود داشته است.
از قرن هفتم به بعد جریان تصوف به یک جریان کاملاً رسمی در سراسر جهان اسلام درآمد و در میان شیعیان نیز به شکل کاملاً رسمی تشکیلاتی وسیع با عنوان تصوّف شکل گرفت که مقدّمه آن فتوّت (جوانمردی) بود و وقتی کسی مراحل فتوّت را پشت سر مینهاد نوبت به ورود در تشکیلات تصوّف میرسید.
در قرن هشتم، این جریان وسیع خصوصاً در عراق زیر نظر بزرگان سادات و علما اداره میشد و در مراکز مذهبی نیز وجود داشته است.
ابن عنبه گزارش جالبی از این جریان را درباره مدیریت لباس فتوت و خرقه تصوف در سرتاسر عراق توسّط فقیه و محدث بزرگ شیعه سید تاج الدین ابن معیه ارائه داده (رک: عمدة الطالب فی انساب آل أبی طالب، ص207 – 209) چنانکه ابن بطوطه، گزارشی از خانقاههای شیعی در کنار مرقد حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسلام و طلاب و صوفیان شیعی ساکن در کنار حرم به دست داده است (رحلة ابن بطوطة، ج1، ص421)
رواج این مسائل در میان شیعه در آن دوره از نظر تاریخی به هیچ وجهی قابل انکار نیست؛ ولی نکته بسیار مهم آنست که این تصوف به چه معنا بوده است؟
آیا بزرگان شیعه مدافع سماع، دریوزگی، بطّالی و کهنهپوشی و ... بودهاند یا اصطلاح تصوف در آن عصر معنائی دیگر داشته است؟
فقیه بزرگ، شهید اول که خود از شاگردان و ارادتمندان سید تاج الدین ابن معیه است در تعریف صوفی در آن عصر میفرماید: «الصّوفیّة المشتغلون بالعبادة المعرضون عن الدنیا» (الدروس الشرعیه، ج2، ص275)
صوفیه در آن دوره به کسانی میگفتند که مدتی از دنیا بریده و صرفاً به عبادت مشغول میشدند. این افراد ممکن بود دارای عقائد و افعالی فاسد باشند و ممکن بود انسانهائی بسیار وارسته و درستکار باشند و به همین جهت در تاریخ آن عصر، صوفیه به دو دسته صوفیة متشرّع و دیندار، و صوفیه غیرمتشرّع تقسیم میشدند (البته نگارنده گزارش تاریخی روشنی از تصوف منحرف در میان شیعه در دست ندارد و هرچه تا به حال از صوفیان غیرمتشرع و منحرف دیده است مربوط به صوفیان غیر شیعه بوده است.)
شهید اول در اشعاری مفصل، تفاوت این دو دسته را توضیح میدهد و اشاره مینماید که تصوف حقیقی که شرافت است در گرو تصفیه نفس و عزلت و دور شدن از حس و فکر و ذکر و نوشیدن شراب تجلی و ... میباشد (الدورس الشرعیۀ، ج 1 ص 46و47 مقدمه).
تصوف به همین معنای عام که شامل تصوف حق و باطل بود، همچنان در میان شیعه باقی ماند و بسیاری از بزرگان شیعه در عصر خود و عصرهای بعدی به نام صوفی شناخته شدند و صوفیان شیعه در آن دوره حکومتهائی شیعی چون سربداران و مشعشعین را تأسیس نمودند تا در نهایت موفق به پایهگذاری دولت صفویه شدند.
در سالهای اولیه در دولت صفویه، صوفیان جایگاهی بسیار عالی داشتند و عالمان دینی نیز با ایشان همکاری نموده و تنش و اصطکاکی رسمی در میانشان نبود، گرچه همواره عالمان بزرگ، صوفیان منحرف را نهی از منکر مینمودند.
ولی کمکم در اثر رواج تصوف، عدّهای سودجو و جاهل وارد این معرکه شدند و آهستهآهسته بساط تصوف به سوی لاابالی گری و اباحیگری کشیده شد.
بیان علامه طباطبایی در علل انحطاط صوفیه
علامه طباطبائی در شرح این تحول میفرمایند:
«علت انحطاطشان این بود که:
اولا: هر شانى از شؤون زندگى که عامه مردم با آن سر و کار دارند وقتى اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد، و مردم عاشقانه به سوى آن گرویدند، قاعده کلى و طبیعى چنین است که عدهاى سودجو و حیلهباز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک در آورده، و آن مسلک را به تباهى مىکشند و معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق روى به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر مىشوند.
ثانیا: جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هر چند که طریقهاى است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است، و خلاصه این اشتباه این بود که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آن را به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کارى را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهایى را از پیش خود تراشیده آن را به خدا نسبت دادند، هم چنان که خداى تعالى ماجراى آنان را نقل کرده و مىفرماید:" وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها".
اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسمهایى و آدابى که در شریعت نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت، آداب و رسومى تعطیل مىشد و آداب و رسومى جدید باب مىشد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، یک نفر مسلمان صوفى جائز دانست هر حرامى را مرتکب شود و هر واجبى را ترک کند، کم کم طائفهاى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسه گدایى، بعدا هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند.»(ترجمه المیزان، ج5، ص457-459)
این تحوّل اجتماعی سبب شد که تصوف که تا دیروز به قول شهید اول به معنای «اعراض از دنیا و اشتغال به عبادت» بود از اواسط قرن یازدهم هجری تفسیری جدید یافته و از آن پس معمولاً صوفی به کسانی گفته شود که دستورات شرع را رها نموده و آداب و رسومی جدید برای خود ابداع نموده و مدعی رسیدن به مقامات عالی با آن آداب باطل میباشند.
دو موج انتقادی نسبت به صوفیه
تقریباً از اواسط قرن یازدهم هجری با دو موج انتقادی نسبت به صوفیه مواجه میشویم:
یکی عارفان و فقهای بزرگی که عرفان و تصوف حقیقی را قبول داشتند ولی از رفتار صوفیان و درویشان بازاری و بیتقوا خسته و افسرده گشته بودند که در میان آنها نام ملاصدرا و فیض کاشانی را نیز میتوان دید و ملاصدرا کتاب «کسر الاصنام الجاهلیه» را در رد صوفیه به همین منظور تالیف نمود.
دوّم عالمان اخباری مسلکی که نه فقط با تصوف باطل مخالف بودند، بلکه با اصل عرفان و تصوف حقیقی نیز مخالف بودند و همه را با یک چوب میراندند؛ مانند ملامحمدطاهر قمی و شیخ علی عاملی و شیخ حر عاملی. (رحمة الله علیهم)
اصطلاح عرفان به جای تصوف استعمال شد
بزرگان اهل معنا از این دوره به بعد برای تفکیک نمودن تصوف حقیقی از تصوف باطل به جای «تصوف» بیشتر از لفظ «عرفان» استفاده کردند و تقریباً تصوّف منحصر شد در همان مسلک باطلِ دور از شریعت.
مرحوم فیض کاشانی که به واسطه عمر طولانیش تقریباً تمام قرن یازدهم را درک نموده، به این تحول معنائی به خوبی اشاره میکند. وی در رساله شرح صدر که در 1065 نگاشته است در تعریف تصوف میفرماید:
«چون آفتاب حضرت خاتم انبیا- صلّى اللَّه علیه و آله [و سلّم]- که در غرب عرب توارى نموده بود از مشرق قریش طالع شد و زمین و زمان را به انوار هدایت آثار روشن گردانید، ریاض حکمتِ قدیمه از پرتو انوار آن حضرت رونق و طراوتى [دیگر] پذیرفت و مزارع علم و معرفت از تابش پرتو انوار لطایف آثارش نشو و نماى تازه یافت، از هر چمنش گلهاى گوناگون شِکُفانیدن گرفت و بر هر شاخسارى از درخت جمعیّتش الوان بارها برآورد.
هر دم از این باغ بَرى مىرسد تازهتر از تازه ترى مىرسد
جمعى از زیرکان امّتِ بزرگوارش که بر ذمّتِ همّتِ خویش التزام متابعتِ آن حضرت لازم داشته بودند به وسیله پیروى سُنَن گرامى آثارش ظاهر و باطن خویش را به مراقبت و مقاربت مزیّن و محلّى گردانیده محلّ بدایع حکمت گشتند و از نفس مبارک هر یک غرایب علوم ظاهر شد و خصوصاً اهل بیت آن سرور که [از] جنسِ انس و زمره ملایکه به تقرّبِ الهى ممتازند، و علم تصوّف عبارت از این بدایع حکمت و غرایب علوم بلند رتبت است که السنه سنّت محمّدیه و شرایع ختمیّه بدان ناطق گشته.
عِلْمُ التَّصَوُفِ عِلْمٌ لَیْسَ یَعْرِفُهُ إِلَّا أَخُو فِطْنَةٍ بِالْحَقِّ مَعروُفُ
وَ لَیسَ یَعرِفُهُ مَن لَیسَ یَشهَدُهُ وَ کَیفَ یَشْهَدُ ضَوْءَ الشَّمسِ مَکفُوفُ
و غرض از تحصیل و اکتسابِ آن به اعمالِ شایسته و پى بردن به اسرار آن به ریاضاتِ بایسته آن است که شخص از مرتبه حیوانیّت و حیات عارضى به واسطه آنکه متحقّق به علوم انبیا و اعمال ایشان گردد ترقّى نموده به مرتبه کمال انسانى و حیات ابدى فایز گردد و در این ظلمات، بشریّت از سرچشمه آب حیات بىبهره نماند.» (رسایل فیض کاشانى، ج1، شرحصدر، ص:14و15)
ولی همو در رساله محاکمه که به بیان اشتباهات صوفیه میپردازد، مینویسد:
«اما قبایحى که از ناقصان زهاد و عباد که امروز مسمى به «صوفیهاند» صادر مىشود، از آن جمله:...»(ده رساله، ص104)
فیض در اینجا برخی از اعمال باطل این صوفیان را چون بلند ذکرگفتن، کفزدن و رقصیدن و نعرهزدن و گفتن کلمات بیمعنا و باطل و ... بر میشمرد.
تعبیر «امروز مسمى به صوفیهاند» در سخن فیض کاملاً نشان دهنده تغییر تدریجی این اصطلاح در آن دوره است.
با توجّه به این مقدّمه میتوان دانست که در هنگام مواجهه با دو کلمه «صوفی» و «تصوّف» نباید با سرعت عکس العمل نشان داد بلکه در هر متن تاریخی، باید با صبر و حوصله، قرائن موجود در عبارات را بررسی کرد تا معلوم شود که منظور نویسنده آن متن دقیقاً چه بوده است.
برای روشنتر شدن این مسأله جا دارد نگارنده به یک مسأله تاریخی دیگر نیز که از طرف مخالفان عرفان زیاد مورد سوء استفاده قرار میگیرد و نمونه عینی این بحث است اشاره نماید.
علامه مجلسی اول و دوم و تصوف
کسانی که با فن تراجم و تاریخ عالمان شیعه آشنایند میدانند که محدث و فقیه بزرگ عصر صفویه مجلسی اول از کسانی است که در کتب خود رسماً از عرفان و عرفا با الفاظ صوفیه و تصوف دفاع مینماید.
وی دوران جوانی را در محضر شیخ بهائی گذرانده که میگفت: «من تفقه و لم یتصوف فقد نفق و من تصوف و لم تیفقه فقد تزندق و من جمع بینهما فقد تحقق» (=هر کس فقیه شود و صوفی نباشد هلاک شده و هر کس صوفی شود و فقیه نباشد زندیق گشته و هر کس هر دو را با هم جمع نماید به حقیقت متحقق گردیده است.) (کلیات دیوان شیخ بهائی، ص148 و 149)
در یادداشت اول گذشت که گرایش شدید مرحوم علامه مجلسی اول به عرفان و تصوف عمدتاً تحت تأثیر شیخ بهائی است و او تصریح میکند که در دورهای از جوانی در محضر شیخ بهائی بیشترین اشتغالش در تصوف بوده است. (روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج14، ص420)
علامه مجلسی اوّل، در آثار خود از بزرگان عرفا - که وی ایشان را صوفیه میخواند - با تجلیلی فراوان یاد میکند. مولوی، عطار و سنائی را از مصادیق حکما و محققین شمرده و به خواندن اشعارشان در خطبههای نماز جمعه ترغیب مینماید (لوامع صاحبقرانی، ج4، ص566)
معتقد است بسیاری از بزرگان صوفیه در باطن شیعه بودهاند و تقیه مینمودهاند و مسأله تشیع از اسرار صوفیه بوده و سلسله صوفیه حقّه به ائمّه علیهمالسلام میرسد.
وی میفرماید: «و الظاهر أن الغرض من ذکر هذه الآیة أنه لا یحصل هذه الکمالات لغیر المؤمن فلا ینفع مجاهدة هؤلاء العامة و إن اجتهدوا غایة جهدهم و کل من وصل إلیها فبهدایة الأئمة المعصومین علیهم السلام وصل، و هذا هو سر الصوفیة کما ذکره العطار فی کتابه مظهر العجائب إنی کنت فی الطفولیة مع أبی ذاهبا إلى الشیخ نجم الدین الکبرى فلقننى أولا أسامی الأئمة علیهم السلام، ثمَّ الذکر، و قال: هذا التلقین عن شیخی، عن شیخی إلى أمیر المؤمنین علیه السلام عن رسول الله صلى الله علیه و آله، عن جبرئیل، عن الله تبارک و تعالى فلا تظهر هذا السر إلا إلى من جربته من المریدین.»
(= غرض امام علیهالسلام از ذکر این آیه در این روایت آنست که این کمالات برای غیر شیعه حاصل نمیشود و مجاهدات اهل تسنّن نتیجهای ندارد گرچه نهایت تلاش خود را بنمایند و هر کس به این مقامات رسیده است به هدایت أئمّه علیهمالسلام بوده است و این همان سرّ صوفیه است چنانکه عطار در کتابش مظهر العجائب آورده که من در کودکی به همراه پدرم به نزد شیخ نجمالدین کبری رفتم و او ابتدا به من اسامی أئمّه علیهمالسلام را آموخت و سپس دستور ذکر داد و گفت آنچه به تو آموختم مطلبی بود که شیخم از شیخش از سلسله مشایخش از أمیرالمؤمنین علیهالسلام از حضرت رسولالله صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم از جبرئیل از خداوند متعال نقل نموده بود و این سرّ را آشکار مکن مگر برای مریدانی که ایشان را آزمودهای) (روضة المتقین، ج12، ص144).
مرحوم مجلسی حتی از برخی عارفانی که چندان اهمیّت زیادی در نزد عرفا ندارند نیز با احترام فراوان نام میبرد؛ مثلاً از عراقی به «حضرت شیخ العارفین» یاد میکند (شرح خطبة البیان (مطبوع در دفتر پنجم میراث حوزة اصفهان)، ص 62)
وی در عبارات خود از اصطلاحات صوفیه و احادیث ایشان زیاد استفاده مینماید، نهایت کمال انسان را مقام فناء فیالله و بقاء بالله میداند و طی صحیح مسیر سیر و سلوک را متوقف بر استاد و عالم ربانی میشمارد و محققان این راه را صوفیه نام نهاده و نصیحت میکند که الفاظ و عبارات این قوم به گونهای است که اگر کسی آشنا نباشد و به سراغ آن رود به اشتباه گمان میکند که این عبارات سخنان ملحدین است (اشتباهی که همواره برای امثال آقای نصیری پیش میآید).
وی در لوامع که در سالهای آخر عمرش تالیف نموده (رک: صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج3، ص1046) میفرماید:
«این عبادات را مقرر فرمودهاند که به سبب هر یک نورى در دل بهم رسد و ظلمتهاى انعکاس معاصى و تعلقات زایل شود تا به [آن] مرتبه که فانى فى اللَّه شود و باقى باللَّه و «بى یسمع و بى یبصر و بى ینطق و بى یبطش» شود که هر چه شنود از او شنود و هر چه بیند به او بیند و هر چه گوید به او گوید و هر چه کند به او کند.
و آن که اکثر اوقات نمىشود از جهة آنست که اکثر عالمیان مانند حیوانات از پدر و مادر خود حرکتى و سکونى چند یاد گرفتند. و از هیچ حرکتى خبر ندارند که از جهت چه چیز است و به چه نحو مىباید کرد.
و جمعى که پیشتر آمدند و از علما مسایل خود را یاد گرفتند نمىفهمند که اگر این عالِم عالِم مىبود چرا او نیز مانند ایشان گرفتار دنیاست و اوقات خود را صرف لا طایلى چند مىکند و این عالِم از آباء و امّهاتش اجهل است.
و اندکى که بالاتر آمد به خاطرش مىرسد که خود مىباید ریاضت کشیدن تا آدم شود نمىداند که هزار مرتبه طعام پختن را دیده است و اگر خواهد که طعام پزد مصالح را ضایع خواهد کرد، و مىبیند که اگر خود با نهایت شعور خواهد که سواد روشن کند بى ملّاى مکتبى مُحال عادى است و اگر سواد داشته باشد و پیش خود خواهد که «صرف میر» که فارسى است یاد گیرد عمرى صرف مىباید کرد تا یاد گیرد یا نگیرد، و اگر استاد دانائى داشته باشد یک شب همه را یاد مىتواند گرفت.
با آن که آن علم از قبیل تکلم است که اطفال متکلم مىشوند بى معلم، و علم سلوک إلى اللَّه علمى است که حق سبحانه و تعالى پیغمبران و اوصیاى ایشان را از جهة تعلیم این علم فرستاده است و اگر بدون ایشان ممکن بود ایشان را نمىفرستاد و بعد از ایشان عالم این علم عالم ربانى است که در اقوال و افعال تابع طریقه حضرات ائمه معصومین صلوات اللَّه علیهم بوده باشد و محبت دنیا را از دل خود بیرون کرده باشد و عمل به آداب و سنن ایشان نموده باشد و دل او به انوار علوم ایشان منور شده باشد زیرا که عبارات حق گاهى موهم معنى چند مىباشد که آن معنى البته مراد نیست مثل عبارت حدیث قدسى.
اگر جمعى اندکى پیشتر آمدند این معانى را دانستند، تحصیل استاد از همه مشکلتر است چون جمعى که علماى این علمند مختفیند و شبیهند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسیار است که ملحد مىشوند به نادانى چون عبارات صوفیه قریبست به عبارات ملاحده و مثل عبارت ملاحده. مثل عبارت حدیث قدسى که الحال گفته شد جمعى حلول مىفهمند و جمعى اتحاد و جمعى به وحدت وجود به نحوى که خود مىفهمند و همه کفر است، و بدیهى است که مبتدى که شمسیه خواند اگر عبارات حاشیه دوانى را فکر کند چیزى چند خواهد فهمید که اصلا ملا را بخاطر نرسیده است و على هذا القیاس و باین سبب این علم بالکلیه متروک شده است و آن چه بخاطر دارم شاید در این مدت زیاده از هزار کس آرزو کردند که به گفته فقیر اربعینى بر آورند بخاطر ندارم که ده نفر تمام کرده باشند بلکه یک نفر نیز، چون واجبست اظهار حق گاهگاهى از وضع این کتاب بیرون مىروم که آن چه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد امید که حق سبحانه و تعالى همه را بفضل خود هدایت فرماید به راههاى قرب به خود بجاه محمد و آله الطاهرین» (لوامع صاحبقرانى، ج7، ص83و84)
از این عبارت نورانی نکات تاریخی ارزشمندی درباره مرحوم مجلسی و عقائدش به دست میآید:
اولاً وی چنانکه گذشت طی راه خدا را همچون دیگر عارفان متوقف بر استاد سیر و سلوک میداند، بر طبق قاعده عقلی که هر کار دقیقی را باید در نزد استاد آموخت.
ثانیاً وی در زمان خود شاگردانی داشته زیاده از هزار کس و به ایشان بر طریق عارفان بالله «اربعین» میداده است؛ گرچه هیچ کس موفق به بجا آوردن کامل آن نشده است.
ثالثاً مردم از طی این طریق محرومند چون معمولاً به دنبال انجام صحیح اعمال نیستند و اگر به دنبال باشند نمیدانند که این راه استاد میخواهد و اگر بدانند که استاد میخواهد استاد را پیدا نمیکنند و اگر پیدا کنند معمولاً همت عمل ندارند.
رابعاً علمای علم سیر و سلوک که همان صوفیه باشند مختفیند و عبارات ایشان – مانند عبارت حدیث قدسی - شبیه ملحدان است و افراد جاهل اگر بخوانند و اشتباه بفهمند ملحد میشوند ولی حقیقتش همان علم سیر و سلوک است که «علمى است که حق سبحانه و تعالى پیغمبران و اوصیاى ایشان را از جهت تعلیم این علم فرستاده است».
خامساً عالمانی که خود ریاضت نکشیده و دل ایشان منور به انوار علوم نشده است شایستگی ارائه راهنمائی در این علوم را ندارند.
سادساً این طور نیست که وحدت وجود مطلقاً باطل باشد، بلکه «وحدت وجود به نحوى که افراد ناآشنا مىفهمند» باطل و کفر است؛ همانطور که حلول و اتحاد کفر است.
ماجرای محمد بن اورمه
باری، یکی از راویان حدیث که مورد تایید ائمّه علیهمالسلام بوده است محمّد بن اورمه است. وی در عصر خود مبتلا به برخی از شیعیان شد که وی را منحرف شمردند و نقشه قتل او را کشیدند و البته بعداً از این کار منصرف شدند و نامهای از حضرت امام هادی علیهالسلام رسید که وی را تبرئه نمود. مرحوم مجلسی تحلیلش درباره این شخص اینست که وی صوفی بوده و مخالفانش نیز مخالفان تصوف که مطالب وی را نمیفهمیده و او را متهم مینمودهاند. وی میفرماید: « و الظاهر أنه کان صوفیا و أوراقه فی الباطن کان فی التصوف و بیان ارتباط الأئمة علیهم السلام بالله تعالى و کانوا لا یفهمونها فنسبوه إلى الغلو.» (روضة المتقین، ج14، ص431)
باری اینها نمونههائی گذرا از کلمات وی در آثار روائیش است و اگر بنا به نقل تمام مطالب این عارف بزرگ در آثارش چون شرخ خطبه بیان و شرح خطبه متقین و اجازات و اجوبةالمسائل و خصوصاً کتاب ارزشمند اصول فصول التوضیح باشد باید دهها صفحه در این باب نگاشت (که شامل مباحثی در باب دفاع از محییالدین و مولوی و بایزید و... و نیز در باب دفاع از اصول عرفانی و شرح مکاشفات عرفانی وی است).
غرض آنکه عارف بودن وی از مسلّمات غیرقابل تردید تاریخ است و وی از این امر با تعبیر تصوف و صوفیه یاد میکند.
اما علامه مجلسی دوم
ایشان مانند پدرش، اهل عرفان شهودی نبوده است و نیز مانند پدر خود به عرفای بزرگ همچون محییالدین و مولوی خوشبین نبوده است ولی در هر حال در دامان پدری عارف بزرگ شده و با اصطلاحات و احادیث عرفانی مرسل شکل گرفته تا جائی که در آثارش از این الفاظ و احادیث مرسل استفاده نموده و به وسیله وی این الفاظ و احادیث به کتب مخالفان عرفان چون شیخیه و تفکیکیان نیز راه یافته است (شرح تاثیرات مجلسی دوم، بر رواج عرفان در میراث حدیثی و کلامی شیعه، یادداشت مستقلی میطلبد).
مجلسی دوم، در برخی از نوشتههای منقول از او صوفیه را به دو دسته صوفیه شیعه و صوفیه سنی تقسیم مینماید و بزرگان صوفی شیعه را در گروه اول جا داده و ایشان را مبرای از اشکالات صوفیه سنی میشمارد (رک: صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج2، ص595-599).
در برخی نوشتههای دیگر نیز گاهی هنگام نقد تصوف، آن را به «صوفیه اهل سنّت» یا «صوفیه باطل» قید میزند (مثلاً رک: عین الحیوة، ص607).
ماجرای دفاع مجلسی پسر از پدر
علامه مجلسی دوم، رسالهای کوتاه دارد با نام «الاعتقادات» که آن را در یک شب در اواخر محرم سال 1086 در مشهد مقدس – که در آن عصر نیز مهد اخباریان و مخالفان عرفان بوده – نگاشته است (الذریعة، ج2، ص224). در آن کتاب که معلوم است به اقتضاء شرائط زمانی و مکانی نوشته شده در تبرئه پدر خود (که میان اخباری مسلکان متهم به تصوف بوده) مینویسد:
«ایاک ان تظنّ بالوالد العلامة نوّر الله ضریحه أنّه کان من الصوفیّه و یعتقد مسالکهم و مذاهبهم حاشاه عن ذلک و کیف یکون کذلک و هو کان آنس اهل زمانه بأخبار أهل البیت علیهمالسلام و أعلمهم و أعملهم بها و کان سالک مسالک الزهد و الورع و کان فی بدو أمره یتسمّی باسم التصوف لیرغب الیه هذه الطائفة و لایستوحشوا منه فیردعهم عن تلک الاقاویل الفاسدة و الأعمال المبتدعة»
(= مبادا گمان کنی که والد علامه از صوفیه بوده و به افکار ایشان معتقد بوده است؛ او منزه است از چنین نسبتی و چگونه چنین باشد در حالی که وی از همه مردم روزگار خود به اخبار اهل بیت علیهم السلام مأنوستر و آگاهتر بود و از همه بیشتر بدان عمل میکرد و در مسیر زهد و ورع گام برمیداشت. آری در آغاز کار نام صوفی را بر خود مینهاد تا طائفه صوفیه به وی رغبت نموده و از او کنارهگیری ننمایند و بتواند به این وسیله ایشان را از عقائد فاسد و کارهای باطل و بدعت منع نماید.)
علامه مجلسی میفرماید که «پدرم در آخر عمر از صوفیه به طور کل برید؛ زیرا دید که اصلاح ایشان ممکن نیست و صوفیه صریحاً با خداوند دشمنی مینمایند. وی از آن پس صوفیه را در عقائد باطلشان تکفیر مینمود و من به طریقه پدرم آگاهترم و دستنوشتههائی از او در دست دارم که این مطالب در آمده است.» (الاعتقادات، ص40)
این عبارات مجلسی دوم، به ظاهر در تعارض کامل با نوشتههای مجلسی اول است. زیرا مسلّماً وی تا آخر عمر در تالیفات خود عرفا را ستوده و از عقائدشان دفاع نموده است. از این رو مسأله بر عدّهای مشتبه شده که سخن مجلسی ثانی را بپذیرند یا نه؟
مخالفان عرفان که معمولاً در آثار مجلسی اول، تحقیق و بررسی کامل نکردهاند و از سوئی دقتی نیز در فهم عبارات و الفاظ بزرگان نمیکنند فوراً مجلسی اول را در ردیف خود جای داده و او را از هر گونه تصوفی منزّه میشمارند.
عدّهای دیگر نیز میپندارند مجلسی اول نیز در آخر عمر از مسلک صوفیانه خود دست برداشته و به برکت روایات اهلبیت علیهمالسلام نجات یافته است. این دسته، مجلسی اول را نیز جزء مجموعه ساختگی «توبهکنندگان از عرفان» معرفی مینمایند و برای او تاریخی چون تاریخ جعلی فیض کاشانی (رک یادداشت اول و سوّم) فرض میکنند.
گاهی نیز احتمال داده میشود که سخنان مجلسی ثانی از سر تقیه و ضرورت شرائط اجتماعی بوده است، چون عبارات مجلسی اول تا آخر عمر شریفش در دفاع از حریم عرفان یکسان بوده و هیچ تغییری ننموده است.
حقیقت مطلب چیست؟
حقیقت آنست که برای فهم صحیح عبارت علامه مجلسی دوم، باید به نکته پیشگفته بازگشت و با دقّت در عبارات وی دید که مرادش از صوفیه در این عبارات که در سال 1086 و در مشهد نگاشته شده است چه کسانی هستند؟
مجلسی دوم، در آغاز رساله مزبور، منظور خود را از صوفیه کاملاً بیان نموده است:
«و طائفة من اهل الدهر اتخذوا البدع دیناً یعبدون الله به، و سمّوه التصوّف فاتخذوا الرهبانیة عبادة مع انّ النبیّ صلّیاللهعلیه وآلهوسلّم قد نهی عنها و امر بالتزویج و معاشرة الخلق و الحضور فی الجماعات و الاجتماع مع المؤمنین فی مجالسهم و هدایة بعضهم بعضاً و تعلّم احکام الله تعالی و تعلیمها و عیادة المرضی و تشییع الجنائز و زیارة المؤمنین و السعی فی حوائجهم، و الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر و إقامة حدود الله و نشر أحکام الله و الرهبانیة التی ابتدعوها یستلزم ترک جمیع تلک الفرائض و السنن.
ثمّ إنّهم فی تلک الرهبانیة أحدثوا عبادات مخترعة فمنها الذکر الخفی الذی هو عمل خاصّ علی هیئة خاصّة لم یرد به نصّ و لا خبر و لمیوجد فی کتاب و لاأثر و مثل هذا بدعة محرّمة بلاشکّ و لاریب. قال رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم کلّ بدعة ضلالة و کلّ ضلالة سبیلها الی النار.
و منها الذکر الجلی الذی یتغنّون فیه بالأشعار و یشهقون شهیق الحمار یعبدون الله بالمکاء و التصدیة و یزعمون ان لیس للّه عبادة سوی هذین الذکرین المبتدعین و یترکون جمیع السنن و النوافل و یقنعون من الصلوة الفریضة بنقر کنقر الغراب و لولا خوف العلماء لکانوا یترکونها رأساً.
ثمّ إنّهم لعنهم الله لایقنعون بتلک البدع بل یحرّفون اصول الدین و یقولون بوحدةالوجود و المعنی المشهور فی هذا الزمان المسموع من مشایخهم کفر بالله العظیم و یقولون بالجبر و سقوط العبادات و غیرها من الاصول الفاسدة السخیفة.
فاحذروا یا إخوانی و احفظوا إیمانکم و أدیانکم من وساوس هؤلاء الشاطین و تسویلاتهم وایاکم أن تخدعوا من اطوارهم المتصنّعة الّتی تعلّقت بقلوب الجاهلین.» (الاعتقادات، ص6و7)
مجلسی دوم دراین عبارات «کسانی را که در این دوره خود را صوفی نامیدهاند» چنین معرفی مینماید:
1. ایشان اهل رهبانیت میباشند که مستلزم ترک واجبات و مستحباتی چون ازدواج و معاشرت با مردم و حضور در نمازهای جماعت و تعلیم و تعلم و امر به معروف و نهی از منکر و عیادت مریضان و تشییع جنازه و اقامه حدود الهی و تبلیغ احکام میباشد و رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم از این رهبانیت نهی فرموده است.
2. ایشان بدعتها و عباداتی مندرآوردی ساختهاند که در روایات نیامده؛ مانند ذکر خفی با هیئتی خاص و ذکر جلی که همراه با غنا و آوازخوانی و کفزدن و ... است.
3. ایشان همه سنن و مستحبات را ترک میکنند و به نماز واجب خود نیز بها نمیدهند و آن را با سرعت بسیار بجا میآورند و اگر ترس از علما نبود همان را هم نمیخواندند.
4. ایشان اصول دین را نیز تحریف نموده و قائل به وحدت وجود میباشند و آنچه امروزه در معنای وحدتوجود مشهور است و از مشایخ ایشان شنیده میشود کفر میباشد. (و المعنی المشهور فی هذا الزمان المسموع من مشایخهم کفر بالله العظیم)
5. ایشان به جبر و سقوط عبادت از برخی از صوفیان معتقدند.
اگر انسان محقق در این پنج شاخصه در تعریف صوفیه دقّت نماید، میفهمد که به یقین علامه مجلسی اول هیچگاه صوفی به این معنا نبوده است و آنچه فرزندش درباره وی فرموده نه تقیه بوده و نه نشانه توبه وی در آخر عمر میباشد.
مجلسی اول از آغاز تا پایان عمر «صوفی» به معنای «عارف» بود که همان مسلک استادش شیخ بهائی و ملاصدرا و فیض کاشانی میباشد. وی در نهایت تعبّد به احکام شرعی و دقت در مراعات واجبات و مستحبات بود و احتیاطات وی به قدری عجیب است که نظیر آن در معاصرین ما به ندرت یافت میشود. (به عنوان نمونه رک: کتاب المسئولات (مطبوع در میراث اسلامی ایران))
وی هیچگاه به وحدت وجود به معنائی که در زمان مجلسی ثانی در میان عامه مشهور بوده و از مشایخ صوفیان بازاری شنیده میشد معتقد نبوده است و آنچه را صوفیان بازاری از وحدت وجود میفهمند کفر میدانست. لذا پیش از این از او نقل کردیم که فرمود: « جمعى حلول مىفهمند و جمعى اتحاد و جمعى به وحدت وجود به نحوى که خود مىفهمند و همه کفر است».
با این توضیح روشن میشود که استدلال مجلسی ثانی بر صوفی نبودن پدرش صحیح است که فرمود: «مبادا گمان کنی که والد علامه از صوفیه بوده و به افکار ایشان معتقد بوده است؛ او منزه است از چنین نسبتی و چگونه چنین باشد در حالی که وی از همه مردم روزگار خود به اخبار اهل بیت علیهم السلام مأنوستر و آگاهتر بود و از همه بیشتر بدان عمل میکرد»
اگر تصوّف به آن معنا فرض شود که مجلسی دوم، بیان فرموده مسلّماً مجلسی اول چون به اخبار اهلبیت علیهمالسلام آگاه بوده و بدان عمل میکرده است از آن مبرّا میباشد واین سخنی جای شک ندارد.
پس در عبارات پدر و پسر هیچ تناقضی نیست و پدر از تصوفی دفاع مینماید که همان عرفان است و در آن عصر بیشتر در متون علمی بدان تصوّف میگفتند و پسر تصوف دیگری را از او نفی مینماید که در متن جامعه صفویه تصوّف خوانده میشد و مرامی باطل است و این دو معنا کاملاً از هم جدا میباشند.
آری، مجلسی دوم، میدانست که پدر بزرگوارش هممسلک فیض کاشانی است و به نقلی به همین جهت با فیض نیز مخالفت نمیورزید.
صاحب روضات پس از نقل اعتراضات برخی معاصرین فیض به وی به جهت عقائدش، میفرماید: «اما علامه مجلسی قدسسرّه القدوس اعتراضی به فیض نداشت بواسطه آنکه مشرب فیض در نهایت هماهنگی با مشرب پدرش بود.» (روضات الجنات،ج6، ص76)
و از همین رو مجلسی دوم، فیض را از اساتید اجازه خویش شمرده و از وی چنین یاد مینماید: «المولى الجلیل العالم العارف الربانی مولانا محمد محسن القاشانی ره» (بحار، ج107، ص 124)
جمعبندی این بخش
1. علامه مجلسی اول مسلماً اهل تصوف به معنای عرفان حقیقی بوده است.
2. علامه مجلسی اول مسلماً اهل تصوف بازاری که شاخصههایش در عبارات علامه مجلسی دوم گذشت نبوده است.
3. عبارات علامه مجلسی اول، در دفاع از تصوف و صوفیه به معنای عرفان و عرفا با تبرئهکردن علامه مجلسی ثانی نسبت به وی منافاتی ندارد.
4. مجلسی دوم، گرچه نه اهل تصوف به معنای اول است و نه اهل تصوف به معنای دوم، ولی با تصوف عالمان شیعه (که به معنای عرفان است) مانند پدرش، فیض کاشانی و شیخ بهائی سر سازش داشته و از این بزرگان همواره تجلیل به عمل میآورد.
نکته مهم برای وی آنست که شخص از جادّة شریعت خارج نشده و به عقائد کفرآمیز روی نیاورد و از دید وی وحدت وجود شیخ بهائی و فیض و پدرش کفر نیست، گرچه خود آن را نمیپسندد.
اشتباهات آقای نصیری
اکنون که این توضیحات روشن شد، بازگردیم به عبارات جناب آقای نصیری؛ ایشان نگاشته بود:
« دفاع از تصوف
فصلنامه سمات در شماره پنجم خود به نقد سخنانی از آقای وکیلی پرداخت که در یکی از دانشگاههای اصفهان با محتوای صوفی جلوه دادن تشیع و در واقع آلوده کردن دامن مکتب اهل بیت علیهم السلام به طرفداری و بلکه یگانگی با این مسلک منحرف و در چند دهه اخیر استعماری ایراد کرده بود. و این در حالی است که به گفته محدّث بزرگ شیخ حر عاملی: «همه شیعیان دوازده امامی بر ترک نسبت صوفی و پرهیز از آن اتفاق نظر دارند و آن گونه که از تحقیق و بررسی کتب روایی و رجال و اخبار سماعی به دست می آید، از عصر ائمه و بعد از آن دوران تاکنون هیچ یک از شیعیان در سلک صوفی گری قرار نداشته اند بلکه در کتب شیعه و سخنان ائمه هر کجا از تصوف و صوفیان یاد شده همراه با مذمت و نکوهش آنان بوده است.»
در این عبارات چند اشتباه وجود دارد:
اشتباه اول:
این بنده هیچ سخنرانی در این زمینه در دانشگاه اصفهان نداشتهام. و در سخنرانیای که به دعوت دفتر تبلیغات اصفهان و معاونت پژوهشی حوزه در مدرسه صدر اصفهان و یکی دیگر از مدارس برگزار شد هیچگاه به «صوفی جلوه دادن تشیع و در واقع آلوده کردن دامن مکتب اهل بیت علیهمالسلام به طرفداری و بلکه یگانگی با این مسلک منحرف و در چند دهه اخیر استعماری» نپرداختم.
بلکه با صداقت کامل گزارشهائی از گرایشهای عرفانی برخی عالمان شیعی در قرون هفتم تا یازدهم ارائه نمودم و برخی مخالفان را نیز در تاریخ شیعه در حد فرصت اشاره نمودهام. و هیچ گاه ادعای یکی بودن تشیع و تصوف و ... ننمودهام تا برای آن سخنرانی بنمایم.
متن کامل سخنرانی این بنده همراه با مستنداتش در پایگاه «عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت» با نام کتاب «مروری بر تاریخ عرفان و حکمت شیعی» قابل دریافت و مطالعه است.
اشتباه دوّم:
موضوعی که بنده را برای سخنرانی درباره آن دعوت نموده بودند، چنین بود: «حکمت و عرفان از منظر دانشمندان شیعه خصوصا حضرت امام خمینی رضوان الله علیه» و بنده در آغاز معنای عرفان را توضیح دادم و سپس به شرح شواهد تاریخی مستند پرداختم.
در لابلای متون تاریخی در بسیاری از موارد از لفظ تصوف استفاده شده بود؛ زیرا چنانکه گذشت در آن دوران استفاده از این لفظ به جای عرفان مرسوم بوده است.
تصوفی که در آن عبارات به کار رفته بود همان تصوف حق است که سیره خواجه نصیرالدین طوسی، کمالالدین میثم بحرانی، سید تاج الدین، شهید اول، سید حیدر آملی، ابن فهد حلّی، شهید ثانی، شیخ بهائی و پدرش، مجلسی اول، ابن ابی جمهور احسائی، ملاصدرا و فیض و فیاض و ... است.
آیا در تاریخ شیعه در قرون هفتم تا یازدهم چهرههائی درخشندهتر از این بزرگان سراغ دارید؟ آیا شرح صادقانه تاریخ این بزرگان دفاع از یک «مسلک انحرافی و استعماری» و «آلوده کردن دامن مکتب اهل بیت علیهمالسلام به طرفداری و بلکه یگانگی با این مسلک منحرف» است؟!
تصوّر این بنده آن بود که با آن همه توضیح درباره تعریف عرفان، مخالفانِ معارف الهی تفاوت دو اصطلاح تصوّف را دریافته و موضوع سخن را متوجّه شوند ولی افسوس و صد افسوس که نه فقط همچون همیشه به برداشتهائی غلط و ناصواب دچار شدند، بلکه قدم را فراتر از آن نهاده و عکسالعملهائی نشان دادند که شرح آن از هدف این یادداشتها خارج است و در مقدمه کتاب کوتاهِ «مروری بر تاریخ عرفان و حکمت شیعی» اشارهای به آن نمودهام.
به هر حال آنچه آقای مهدی نصیری به این حقیر نسبت دادهاند خالی از هر گونه واقعیت و محصول سوء برداشت است.
اشتباه سوّم:
در عبارات گذشته ادعا شده که شیعیان همواره از صوفی نامیدن خود و انتساب به این اسم پرهیز مینمودهاند. این سخن، صددرصد خلاف واقعیات تاریخ شیعه است.
گذشته از صوفیان پیشین که بسیاری از آنها چون بایزید و معروف و جنید - به عقیده ما - شیعه بودهاند، جمع بسیاری از فقهای معروف شیعه از قرون هفتم به بعد تا عصر شیخ حر و سپس تا امروز به لقب صوفی خوانده شدهاند و تصوف و صوفی را به معنای عرفان از اشرف علوم اسلامی شمردهاند که نمونههائی از آن در عبارات شهید اول و شیخ بهائی و فیض و مجلسی پیش از این گذشت و در کلمات ارباب تراجم چون صاحب ریاض العلماء جمعی معتنابه از بزرگان شیعه به «صوفی» موصوف شدهاند و نمونههائی از آن را حقیر در کتاب «مروری بر تاریخ عرفان و حکمت شیعی» عرض کردهام که خواننده محترم میتواند بدان مراجعه نماید.
اشتباه چهارم:
آقای نصیری به جای آنکه درباره این موضوع تحقیقی علمی نمایند به نقل قول اخباری بزرگوار مرحوم شیخ حر عاملی رضوان الله علیه در این باب بسنده نمودهاند؛ با اینکه کسی که خواهان اظهار نظر در این عرصه است باید مدتها با کتب تراجم و تاریخ مأنوس باشد و اگر آقای نصیری مدتی را لاأقل به خواندن کتب مشهور تراجم مثل روضات و ریاض العلماء و طبقات الأعلام و أعیان الشیعه صرف مینمودند چنین تحریف بزرگی در تاریخ تشیع پیش نمیآوردند.
خصوصاً آنکه کتاب «الاثناعشریه» از کتب ضعیف و پرغلط مرحوم شیخ حر است و وی آن را در 1076 (رک الاثناعشریه، ص هـ ) نگاشته در حالی که در فوائد خاتمه أمل الآمل تصریح کرده که در سال 1073 که وارد مشهد شده است در فن تراجم تخصص نداشته است و کتاب أمل الآمل را بیست و چهار سال بعد نگاشته است (امل الآمل، ج2، ص370).
اشتباه پنجم و ششم:
آقای نصیری عبارت شیخ حر را نیز اشتباه ترجمه نمودهاند؛
زیرا شیخ حر فرموده: «فی زمن الأئمة علیهمالسلام و بعده الی قریب من هذا الزمان لم یکن أحد من الشیعة صوفیاً» (الاثناعشریه، ص13) که کاملاً نشان میدهد که در دوره قریب به شیخ حر عدّهای از شیعیان صوفی بودهاند؛ ولی آقای نصیری در ترجمه چنین آوردهاند: «از عصر ائمه و بعد از آن دوران تاکنون هیچ یک از شیعیان در سلک صوفی گری قرار نداشتهاند» و «قریب من هذا الزمان» را «تاکنون» ترجمه نمودهاند.
علاوه بر آن اگر به کتاب شیخ حر نیز با دقت مراجعه مینمودند میدیدند که وی شش صفحه پس از این سخن، کلام خود را نقض نموده و اجماع را باطل نموده و گزارشی از راویانی ارائه داده که صوفی خوانده میشدند و سپس به توجیه آن پرداخته و در نهایت گفته است اگرچه اجماع قابل اثبات نیست ولی عدم آن نیز اثباتپذیر نمیباشد (الاثناعشریه، ص19-22)
خلاصه سخن آنکه هم مطلبی که به حقیر نسبت دادهاند کاملاً بیاساس است و هم قضاوتی که درباره تاریخ عالمان شیعه نمودهاند.
امید آنکه برادر عزیز از این پس در نسبت دادن مطالب به دیگران مراعات احتیاط را نموده و سنجیده بگویند و بنویسند، خصوصاً آنجا که در ملأ عام در مقام تنقیص اندیشهها و اعمال انسانی قرار میگیرند که خداوند متعال میفرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» (الإسراء، 36)
چند نکته مهم
نکته اول: موافقت و مخالفت عالمان با تصوف
موافق بودن یا نبودن عالمان شیعه با عرفان یا تصوف یا حکمت مسألهای اساسی نیست. طرفداران عرفان و حکمت چون همواره از تقلید به دور بوده و دستشان نیز از ادلّه عالمانه عقلی و نقلی پر بوده است هیچ گاه دغدغه آن را نداشتهاند که برای اثبات حقانیت مکتب خود فهرستی از عالمان طرفدار خود را ارائه نمایند و لذا اصراری نیز بر تألیف تاریخ عالمان عارف و فیلسوف نداشتهاند.
لیکن از آنجا که مخالفان عرفان، همواره در تبلیغ مطالب غلط خود آگاهانه یا ناآگاهانه دست به جعل شخصیتهای تاریخی زده و با ارائه فهرستهای غیرواقعی از اشخاص و اسامی لشکرکشی میکنند نگارنده نیز در این چند یادداشت بر روی بحثهای تاریخی تمرکز نموده و در کنار آن نیز میزان توان علمی منتقدین مکتب عرفان را بررسی نمودم تا خوانندگان محترم وقتی میبینند فهم متون تاریخی چه میزان دقت و ظرافت میطلبد، خودشان حساب شرائط لازم برای فهم عبارات دقیق عرفانی را بنمایند.
نکته دوّم: سوء استفاده از اشتراک لفظی در کلمه تصوف
سوء استفاده از اشتراک لفظی در کلمه «تصوّف» برای نقد عارفان بزرگ شیعه از خطاهای همیشگی مخالفان عرفان است.
ایشان هرگاه میخواهند اهل توحید را از چشم عامه مردم بیاندازند آنها را به تصوف متهم مینمایند که در عرف مردم به معنای همان تصوف باطل و در مقابل شریعت است.
ماجرای آخوند ملاحسینقلی همدانی از زبان علامه طباطبایی
علامه طباطبائی قدّسسرّه میفرمایند: «مرحوم آخوند ملّا حسینقلى همدانىّ انصافاً خیلى واقعیّت عجیبى داشتند، و در حدود سیصد نفر شاگرد تربیت کردند؛ البتّه شاگرد و شاگردِ شاگرد.
آنوقت در میان این شاگردان جماعتى هستند که آدمهاى نسبةً کاملاند، مثل مرحوم آقا سیّد أحمد کربلائىّ، و مرحوم حاج شیخ محمّد بهارى، و آقا سیّد محمّد سعید حبّوبى، و حاج میرزا جواد آقاى تبریزىّ رضوان الله علیهم.
گفتند: جماعتى، دسته جمعى توطئه نموده بودند، و درباره روش عرفانى و الهى و توحیدى مرحوم آخوند ملّا حسینقلى انتقاد کرده، و یک عریضهاى به مرحوم آیة الله شَرَبْیانىّ نوشته بودند. (در اوقاتى که مرحوم شربیانى ریاست مسلمین را داشته، و بعنوان رئیس مطلق وقت شمرده مىشده است.) و در آن نوشته بودند که آخوند ملّا حسینقلى روش صوفیانه را پیش گرفته است.
مرحوم شربیانى نامه را مطالعه فرمود، و قلم را برداشت و در زیر نامه نوشت: «کاش خداوند مرا مثل آخوند، صوفى قرار بدهد.» دیگر با این جمله شربیانى کار تمام شد؛ و دسیسههاى آنان همه بر باد رفت.» (مهر تابان، ص323)
پاسخ علامه طهرانی به کسانی که آیتالله انصاری را صوفی خواندند
علامه طهرانی قدسسرّه در فرازی در پاسخ به این سخن که مرحوم آیتالله انصاری رضواناللهعلیه را برخی صوفی خواندهاند میفرمایند:
«تمام این مطالب منقوله از ایشان کذب محض است. اوّلًا: مرحوم آقاى انصارى جدّاً با طریقه صوفیان مخالف است؛ و آن راه را راه ترقّى و قوّت نفس میداند، نه راه فناى نفس. ایشان صریحاً میفرمایند: راه تکامل بجا آوردن أعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد یا نداشته باشد.
آرى معلوم است که در عرف عوامّ و درس خواندههاى بى سواد ما، هر کسى را که نمازهاى نافله را بخواند لیلیّه و نهاریّه، و سجده طویله بجا بیاورد، و دنبال حلال برود، و جدّاً از مجالس لهو و غیبت و دروغ و أمثالها اجتناب کند، و قدرى براى اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند. و این نیست مگر از شقاوت و بخت برگشتگى واعظان غیر متّعظ، تا چه رسد به عوامّ.
مگر مرحوم آخوند ملّا حسینقلى همدانى را در نجف صوفى نخواندند؟! مگر مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى را صوفى نشمردند؟! مگر مرحوم حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى کمپانى را صوفى نشمردند، و رساله مطبوعه او را در مطبعه بدین تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزى ملکى را صوفى نگفتند؟! عزیز من به این حرفهاى مغرضین و معاندین و دنیاپرستان گرچه در لباس اهل علم باشند نباید گوش فرا داد! و إلّا کلاهت تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند.» (روح مجرد، ص126)
اسم و واژه تصوف ملاک نیست، ملاک معنا و حقیقت یک واژه است
ملاک در حقانیت یا بطلان مکاتب فکری و عملی، اسم و واژه نیست. در این بحث، ملاک، اسم تصوّف و صوفی نیست. هر مسلکی که با شرع مقدّس مطابق باشد و در مقابل رسول خدا و اهلبیت علیهم الصلوة و السلام تسلیم محض باشد حق است چه تصوف نامیده شود و چه عرفان و هرچه بر اساس عقائد و اعمال از پیش خود ساخته بوده و در مقابل مکتب اهلبیت علیهمالسلام دکانی بگشاید باطل است چه تصوف آن را بنامند و چه عرفان و چه ...
عارفان بزرگ شیعه گرچه از سوی مخالفان متهم به تصوف میشدند ولی همگی با تصوفهای خود ساخته و انحرافی که قدمی از شریعت فاصله میگیرند مخالف بوده و هیچگاه با آنها سر سازش نداشتند.
بیان آخوند ملاحسینقلی همدانی
مرحوم آیت الله حاج ملاحسینقلی همدانی قدسسرّه میفرمایند:
«مخفی نماناد بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جلّ جلاله نیست. و با خرافات ذوقیّه (اگرچه ذوق در غیر این مقام خوب است) کما هو دأب الجهّال و الصّوفیّة خذلهماللهجلّجلاله راه رفتن لایُوجِبُ إلّا بُعداً؛ حتی شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت ائمه اطهار صلواتاللهعلیهم آورده باشد، باید بفهمد از حضرت احدیّت دور خواهد شد.» (تذکرة المتقین)
بیان علامه میرزا علی قاضی
و مرحوم عارف کامل آیةالله قاضی در نامه خصوصی خود به مرحوم الهی میفرمایند: «با دراویش و طریق آنها کاری نداریم، طریقه طریقه علما و فقها است، به صدق و صفا» (الهیه، ص131)
آری، طریقه مرحوم قاضی و دیگر عارفان بزرگ شیعه همان طریقه خواجهنصیر، شهیدین، ابن فهد، شیخ بهائی، مجلسی اول، ملاصدرا، فیض و ... است و از دیرباز در میان بزرگترین عالمان شیعه رواج داشته است ولی برخی از سر جهل و برخی از سر معصیت دوست ندارند که این حقائق تاریخی آشکار گردد و شیعیان راه حقیقی و مکتب خالص اهلبیت علیهمالسلام را بیابند.
بیان آیتالله الهی قمشهای به نقل علامه حسنزاده آملی
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی از استادش مرحوم آیت الله الهی قمشهای (ره) نقل میفرماید که:
«به طور کلّى اگر معنى تصوّف و صوفى عالمان ربّانى هستند که داراى مقام معرفة الله و تخلّق به اخلاق الله و تهذیب نفس به عبادت و ریاضت و مجاهده است و مخالفت هواى نفس و تزکیه روح و پاک ساختن دل از عشق و محبت ما سوى الله است و هدایت و تربیت خلق به معرفت و خداشناسى و اخلاق حسنه و علم و عمل خالص و ذکر و فکر در اسماء و اوصاف الهى است و ترک شهوات حیوانى و فضولات دنیوى و احسان و خدمت بى ریا به خلق است و دستگیرى از بیچارگان و اعانت مظلومان و ارشاد گمراهان وادى توحید و خداشناسى است به حقیقت آنان شاگردان عالى مدرسه انبیا و این طریقه قرآن و مدرسه قرآن است که خلق را بر آن دعوت فرموده و پیروى حقیقى چون اصحاب صفه از رسول اکرم و اوصیاى اوست صلوات الله علیهم اجمعین.
لیکن باید دانست که مصداق تصوّف و صوفى و عارف بالله به این معنى نادرى را در دوران عالم مىتوان یافت مانند زید و اویس قرن و کمیل و میثم و خواجه ربیع و ابو بصیر و هشام حکم و پسر ادهم و امثالهم در زمان ابو نصر و ابو على و ابو الحسن و ابو سعید ابو الخیر و خواجه طوسى و محیى الدین و عارف رومى و سنائى و حافظ و سعدى و شیخ اشراق و صدرا و فیض و حکیم سبزوارى بوده اند و یا اینان خود از آن عارفان و صوفیان صفایند.
اما امروز که اثرى از آن عالمان عارف صاحب سرّ امام کمتر یافت مى شود خداى ما را به آن خداپرستان واقعى ره نماید و به مقام شامخ آنان برساند که آنها انسان حقیقى و خضر و موساى عقل و زنده به آب حیات معرفة الله اند.
و اگر معنى صوفى و تصوّف عبارت از ادّعاى دروغ مقام ولایت است و نیابت خاصّه به هواى نفس و حبّ ریاست و خرقه بازى و سالوسى و ریا و دکّاندارى و فریب دادن مردم ساده لوح (در عین حال مشتاق معارف حقه) و تشکّلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخیّلات بر مردم زودباور به ادّعاى کرامات دروغ که عارف براستى گوید:
صوفى نهاد دام و سر حقّه باز کرد / بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد
تا بالنتیجه از لذّات حیوانى و شهوت دنیوى کاملا برخوردار گردند و به افسون و فریب جمعى را گرد خود به نام فقر و درویشى و ارشاد جمع کرده و دکّانى از آیات و اخبار عرفانى و گفتار نظم و نثر بزرگان حکماء و علماى ربّانى باز کنند و حرف مردان خدا را بدزدند براى متاع دکان خود چنانکه عارف قیّومى ملّاى رومى فرماید:
چند دزدى حرف مردان خدا / تا فروشى و ستانى مرحبا
و آه و نالههاى شیطانى و نفسهاى سرد بى حقیقت کشیدن و خلسه و رعشه ریا و خودنمایى براى آنکه در دلهاى مردم ساده دل جاى گرفته و از دنیاى آن بهره گیرند و بر آنها به افسون و نیرنگ ذکر قلبى و سخنان ذوقى القاء کنند و از آخرت و مقامات اولیاء و مراتب سعادت روحانى سخن گویند و خودشان جز سعادت مادّى و لذّات فانى بدن دنیوى به جایى معتقد نباشند.
دائم به فکر آنکه ثروتمندى را به دام آرند و از مال او و ارادات او تمتّع و اعتبارى یابند و در مریدان هیچ تأثیر کمال نفس و صفاى روح و خداشناسى و خداپرستى و تقوى نداشته بلکه تنها به رعونت و خودپسندى و ریاکارى و کبر و نخوت آنها بیفزایند و مردم را از استعداد فطرى توحید و شوق ذاتى معرفة الله خارج کرده به وادى ضلالت و راه ریا و سمعت کشند و اینگونه صوفى در هر دوره بسیار بوده و هستند. ضعف الطالب و المطلوب
گر این است معنى صوفى، صد نفرین حق بر این مردم باد که بدنام کننده نکونامان عالمند. و از حدیث حضرت على علیهالسلام در اصول کافى در بیان تقسیم علماء به علماى حقیقى متّقى خداپرست مخالف هواى نفس که هادى و خیرخواه و خدمتگزاران معنوى خلقند، و دیگر علماى ظاهرى مدّعى ریاکار و مجادل و ریاست طلب و طالب جاه و جلال دنیوى که مضلّ و گمراه کننده مردماند این دو معنى را که در تصوّف گفتیم به خوبى توان دریافت. جعلنا الله من العلماء العاملین الربانیّین و اعاذنا الله من شر شیاطین الجن و الانس اجمعین بجاه محمد و آله الطاهرین.» (علامه حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج2 ، ص 109 )
نکته سوّم: ادعای صوفیان منحرف عصر ما، بی اساس است
با توجّه به اشتراک لفظی در کلمه «تصوف»، بیاساسی ادعاهای جمعی از صوفیان معاصر نیز اثبات میشود که برای ترویج روش باطل خود ادعا مینمایند که بسیاری از بزرگان شیعه تا به امروز صوفی بودهاند و میگویند که حتی مرحوم قاضی و علامه طباطبائی و علامه حسنزاده آملی و بلکه مقام معظم رهبری از ما هستند و در این باب مقالات و کتبی تالیف مینمایند.
در حالیکه بزرگان علمای شیعه با روش کسانی که در برابر این و آن سجده میکنند یا در مجالس مختلط شرکت کرده حریم روابط زن و مرد را بر طبق موازین شرعی رعایت نمینمایند و در انجام تکالیف شرعی تساهل میورزند، هیچ مناسبتی ندارند و به کار گرفتن کلمه «تصوف» در این زمینه مغالطه اشتراک لفظی و سوء استفاده است و نباید فریفته این ادعاهای باطل شد.
نکته چهارم: عدم موفقیت مکتب تفکیک و جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان در نقد صوفیه انحرافی
شکّی نیست که صوفیّه منحرف، علاوه بر آنکه راهشان از اصل، باطل است، چندین سده است که همچون هر تشکیلات نهانروش دیگر، آلت دست استعمار نیز گشتهاند و بسیاری از مراکز ایشان پایگاهی برای مخالفان اسلام و گاه مخالفان نظام جمهوری اسلامی گردیده است.
وظیفه حوزههای علمیه در برابر این مکاتب باطل، کار فرهنگی، علمی و ارشاد، هدایت و نشاندادن اشتباهات ایشان و جلوگیری از رواج آن است ولی متاسّفانه رواج مکتب تفکیک و تفکرات برخی مخالفان فلسفه و عرفان مانند نشریه سمات و ... موجب رواج این مکاتب انحرافی شده و زحمات منتقدین تصوف انحرافی را بر باد میدهد.
هرگاه عدّهای به نقد یک مکتب انحرافی بنشینند که توان علمی آن را ندارند، بیشتر باعث ترویج آن میشوند و متاسفانه انتقادات مخالفان عرفان از صوفیه باطل - چنانکه نگارنده مکرراً در جلسات نقد تصوف عرض نمودهام - این گونه میباشد.
ایشان به جای آنکه اشکالات اساسی فرقههای تصوف را نشان داده و ایشان را با لین و رفق و مدارا به صراط مستقیم شرع دعوت نمایند در جلسات و کتابهای انتقادی به ارائه حجم انبوهی از گزارشات خلاف واقع و تحلیلهای غلط رو میآورند که از حیطه تخصص آنها خارج است، یا تبیینی نادرست و مبتذل از وحدت وجود و مانند آن ارائه میدهند و یا به بدگوئی از بایزید و معروف کرخی نشسته و بر خلاف شواهد تاریخی ایشان را سنّی مینامند یا چند نسبت ناروا به شاه نعمة الله ولی میدهند یا چند حدیث جعلی در مذمّت تصوّف قرائت مینمایند و نام این کار را نقد تصوف و مقابله با فرق انحرافی مینامند در حالی که این مطالب بیاصل و اساس هر روز بر قوّت فرق انحرافی میافزاید؛ زیرا صوفیان به راحتی با ارائه مدارک تاریخی و چند تحقیق نشان میدهند که این مطالب دروغ و بیاساس است و عامّه صوفیان در عقائد خود بیشتر استوار میشوند؛ بلکه این برخوردهای غیرعلمی سبب بدبینی آنها به حوزههای علمیه و عالمان برجسته دینی گشته و سخنان ایشان را سخنانی باطل و فاقد پشتوانه تلقی مینمایند که امید است این تذکر برادرانه سبب اصلاح این روش غلط در نقد صوفیه باشد.
والحمدلله رب العالمین